به اطرافش نگاه كرد. اضطراب عجيبي داشت.
سيگار نيمسوختهای را كه از روی زمين برداشته بود، ميان لبهايش گذاشت.
- درست مثل پدرش - و فوت كرد!
فوت كرد و فوت كرد.
ولي هيچ دودی از دهانش خارج نمیشد!
لعنتی!
همهچيز دنيای اين آدمبزرگها دروغكی است!
- رحمان نقیزاده