به اطرافش نگاه كرد. اضطراب عجيبي داشت.
سيگار نيمسوختهای را كه از روی زمين برداشته بود، ميان لبهايش گذاشت.
- درست مثل پدرش - و فوت كرد!
فوت كرد و فوت كرد.
ولي هيچ دودی از دهانش خارج نمیشد!
لعنتی!
همهچيز دنيای اين آدمبزرگها دروغكی است!
- رحمان نقیزاده
- رحمان نقیزاده
چقدر این مسافر کوچولوت رو دوست دارم...
پاسخ دادنحذفمسافر منو يا آنتوانو ؟!
پاسخ دادنحذفahmagh bude dige in bache
پاسخ دادنحذفبچه بوده ديگه
پاسخ دادنحذفبچه هم بچه های قدیم گرگی !!!!
پاسخ دادنحذف:)
پاسخ دادنحذفوالللللللللللللا
پاسخ دادنحذفبه قول چهرازی: بزرگنشو بچه !
پاسخ دادنحذف