•
موضوع این رمان، داستان
یک راننده تاکسی فرانسوی به نام «ژان» است که اتفاقی با آقای سلیمان، که تاجری ثروتمند
است، آشنا میشود و با فعالیت در بنیاد خیریهی آقای سلیمان با اتفاقاتی مواجه میشود.
در یکی از همین رویدادها، ژان با زن خوانندهای به اسم «کورا لمنیر» آشنا میشود
که سالهاست از یاد مردم فراموش شده، و ژان تلاش میکند او را به زندگی امیدوار
کند.
•
بخش آغازین کتاب، آنچنان
که باید و شاید خواننده را جذب نمیکند. حتا اگر روی جلد «رومن گاری» بهچشم نمیخورد،
میشد نیمهکاره رهایش کرد! راوی سعی میکند با کلمات حس تعلیقی را ایجاد کند که
چنان کارگر نمیافتد. ولیکن رفتهرفته موضوعات مطرح شده در داستان، سر وُ شکل مرتبتری
بهخود میگیرند و خواننده را تا انتها، پای کتاب نگه میدارند. «شاه سلیمان» جزو
آثار مطرح و فوقالعادهی رومن گاری نبود، ولیکن معتقدم هر خطی از قلم رومن گاری،
ارزش بارها خوانده شدن را دارد. «شاه سلیمان» را نشر مصدق با ترجمه کیومرث پارسای
منتشر کرده است.
«رمز و راز همواره
گشایندهی دروازه امید است؛ پدیدهای که هرگاه هیچ چارهی دیگری نباشد، افراد به
آن نیاز شدیدی مییابند.» -از متنِ کتاب
•
سلیمان علاقهی عجیبی
دارد. کارتپستالهای قدیمی را که معشوقی برای عاشق خود فرستاده است، جمع میکند؛
و طوری وانمود میکند که انگار مخاطب آن کارتها خودش است. مثلا اگر روی کارت
نوشته شده باشد که در ساعت چند، فلانجا به دیدنام بیا، با اینکه سالها از آن
قرار عاشقانه گذشته است، باز آقای سلیمان سر همان ساعت، بهقرار میرود تا یاد
عشاق ناشناخته و گمنام را زنده نگه دارد.
«هشتاد ساله هستم و کسی
را ندارم که حتی برایش بگریم. تنهایی وحشتناک، یعنی از دست دادن فردی که به او
عشق میورزیم، ولی از آن وحشتناکتر، تنهایی اندوهباری است که کسی را برای از
دست دادن نداشته باشیم. بههمین دلیل، هنگامی که به این آلبومها مینگرم...» -از
متنِ کتاب
پنیک: عنوانِ این
نوشته، جملهایست از متن همین کتاب.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر