گاه آدم، خود
آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در
تو عشق میجوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،
روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان
یاد کمرنگ سلوچ است و دستهای به گل آلودۀ تو که دیواری را سفید میکنند. عشق، خود
مِرگان است! پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق میجنباند. و گاه به درد در
چاهیت فرو میکشد.
جای خالی سلوچ
- محمود دولتآبادی
پن: سلوچ و
مِرگان شخصیتهای این رمان هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر