دو رمان آخری
که خواندهام - بر حسب اتفاق - هر دو در نقطۀ اوجشان تسلیم ِ عوامل فرابشری را در
مقابل «عشق» تصویر کردهاند؛ در «یادداشتهای شیطان» [goo.gl/O5KaCY] شیطان در دام عشق میافتد و بازی را به
موجود کممقداری بهنام ِ «انسان» میبازد. و در «هجوم دوباره مرگ» [goo.gl/elqM6E] «مرگ» است که عشق انسانی را به جاودانگی ترجیح میدهد.
آیا واقعا
«عشق» بههمان افسونگری و فریبندگی است که نویسندگان نوشتهاند؟ هرچه پیشتر میروم،
مطمئنتر میشوم که نویسندگان تابهحال عاشق نشدهاند! یا اینکه دورۀ عشق بهسَر
آمده، و این روایتهای خاکخورده دیگر برای عصر ما قابل تعمیم نیستند. حتی بزرگترین
عشقها هم مقابل فریب شیطان، و یا عظمت ناگزیرِ مرگ بهزانو میافتند؛ ولی خب،
داستان خودشان است و لابد دوست داشتهاند اینچنین روایتی از قدرت عشق انسانی به
نمایش بگذارند.
هرموقع خودمان
توانستیم کتاب بنویسیم، مرگ را بر عشق مقدم میآوریم؛ و حقیقت را بر دروغ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر