•
تصمیم گرفتهام تا پایان سال جاری (و اگر
شد در سالِ آتی)، هر هفته یک کتاب بخوانم. هفتههای گذشته «خانه خاموش» از اورهان
پاموک { http://goo.gl/wGogdb }، «سهشنبهها با موری» از میچ آلبوم { http://goo.gl/VSj48J } و «گروه محکومین»
کافکا { http://goo.gl/Vgh0HD } را خواندم. در حال حاضر تنها دو کتابِ
نخوانده در کتابخانهام دارم، که هر دو آثاری از رومن گاری هستند؛ «مردی با
کبوتر» و «شاه سلیمان». (البته اگر «چنین گفت زرتشت» ِ نیچه را حساب نکنیم، که
برای روز مبادا نگهاش داشتهام!). همین مساله انگیزهای شد تا یادداشتی در مورد
علاقهام به رومن گاری و مجموعه آثارش بنویسم.
• رومن کاسو، رومن گاری، فوسکو سینیبالدی،
امیل آژار؛ این تکثر اسم مستعار باعث شده تا رومن گاری تنها نویسندهای باشد که دو
بار موفق به دریافت جایزه ادبی گنکور شده است. در سال 1956 برای کتاب «ریشههای
آسمان» جایزه گنکور را دریافت کرد و درحالیکه اصولا این جایزه بیش از یکبار به
یک نویسنده داده نمیشود، در 1975 رمان «زندگی در پیش رو» با نام مستعار امیل
آژار، گنکور را بهخود اختصاص داد. رومن گاری 21 رمان با نام اصلی خود، «مردی با
کبوتر» را با نام مستعار فوسکو سینیبالدی، و چهار رمان: نازنازی، شاه سلیمان، نام
مستعار و زندگی در پیش رو، را با نام مستعار امیل آژار منتشر کرده است.
• مجموعه داستان «قلابی» را نشر چشمه، با
ترجمه «سمیه نوروزی» منتشر کرده است. مترجم در مقدمه کتاب توضیح داده که این
مجموعه، پنج داستان از مجموعهای ده داستانیست، که پنج داستان آن را قبلا استاد
ابوالحسن نجفی با عنوان «پرندگان میروند در پرو میمیرند» ترجمه کرده است.
• «لیدی ال» را انتشارات ناهید با ترجمهای
از «مهدی غبرایی» منتشر کرده است. رمانِ «لیدی ال» روایتیست از عشق، میانِ آرمان
(مبارزی آنارشیست) و دیانا (دختری عاشقپیشه) که هرکدام با داشتههایشان عشق را
ابراز میکنند. گاهی عشق پیشی میگیرد و گاه فدای مبارزه و آرمان میشود. غبرایی در
مقدمه کتاب نوشته است: «برخی میدانند که فیلمی با بازی سوفیا لورن و پل نیومن از
روی این رمان ساخته شده، اما بهزعم من، فیلم جنجالی تایتانیک هم مایهی اصلی عشق
را از همین رمان برداشته است».
«هدفِ هنر
نجاتِ جهان نیست، بلکه آن است که دنیا را پذیرفتنیتر کند». - از متنِ کتاب.
• گفتم که همهچیز با «خداحافظ گاری کوپر»
شروع شد. حتا خاطرم هست آن زمان که هنوز نخوانده بودماش، در گودر نوشتم که هنوز
کتاب را از نزدیک ندیدهام، ولی نصفاش را خواندهام! این رمان، از آن کتابهایی
بود که ما گودریها عاشقاش بودیم. پر از نقلقولهای کوتاه و خواندنی که جان میداد
برای نوت کردن! خداحافظ گاری کوپر را انتشارات نیلوفر با ترجمه «سروش حبیبی» منتشر
کرده است.
«همهی هنرها
با معجزه رابطهی نزدیک دارند». - از متن کتاب.
«بعضی وقتها،
معمولا نیمهشب، شماره تلفن خودش رو میگیره تا مطمئن بشه که واقعا وجود داره و
مشغول دروغ گفتن بهخودش نیست». - از متنِ کتاب.
پیشتر نیز نوشته
بودم:
جایی از
«خداحافظ گاری کوپر» به داستانِ زنی اشاره شده که خاکستر معشوقاش را به خانه میآورد
و آن را در یک ساعت شنی میریزد و میگوید: «خیال کردی راحت شدی؟ حالا با من پیر
شو». { http://goo.gl/FqH3cR }
• «زندگی در پیش رو» از رمانهای بیشتر
شناخته شدهی رومن گاری در ایران است. این رمان را نشر بازتابنگار با ترجمه «لیلی
گلستان» منتشر کرده است. مترجم در مقدمه کتاب نوشته است: «او این دنیای پر از ذلت
و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگی گلبهی نقش کرده. این دنیا را پذیرفته و
دقیقا تفاوتِ دیدِ او با دید آنها که قبلا تصویرگر این دنیا بودهاند، در همینجاست.
پسربچهی قصه نه خشونت بچههای خاص آن محل را دارد و نه نرمشِ آنها را. او اخلاقی
خاصِ خود دارد. به نیابتِ نویسنده در آن محل حضور یافته و گاهگداری حرفهای بهاصطلاح
گندهتر از دهانش میزند...».
«شصت سال پیش
که جوان بودم، با زنِ جوانی آشنا شدم. او مرا دوست داشت، من هم دوستش داشتم. هشت
ماه گذشت و بعد، خانهاش را عوض کرد. حالا که شصت سال گذشته، هنوز هم بهیادش
هستم. بهش گفتم: فراموشت نمیکنم. سالها گذشت و فراموشش نکردم. گاهی اوقات ترس
برم میداشت چون هنوز زندگیِ درازی در پیش داشتم، و چطور میتوانستم به خودم، به
خودِ بیچارهام، اطمینان بدهم درحالی که مدادپاککن بهدستِ خداست؟ اما حالا،
آرامم. دیگر جمیله را فراموش نمیکنم. وقت زیادی باقی نمانده. پیش از اینکه فراموشش
کنم میمیرم». - از متن کتاب.
پیشتر نیز نوشته
بودم:
«محمد»ِ زندگی
در پیش رو، یکروز میفهمد چهار سال بزرگتر شده است، در حالی که برای مردم عادی
چهار سال طول میکشد تا چهار سال بزرگتر شوند. و از آن روز بهبعد، زندگیاش مثل
چهارده سالهها میشود، نه ده سالهها. ما هم داشتهایم در زندگیمان، شبهایی را
که «جوان» خوابیدهایم، و صبحاش که بیدار شدهایم دیدهایم که - آه خدای من! -
چقدر پیر شدهایم. مگر نه؟
• «ریشههای آسمان به رومن گاری امکان میدهد
نمایشگاهی از شخصیتهای بدیع طرحریزی کند که مورل (قهرمان داستان) نمایانگر آنهاست
و بهحول مضمون مدارا، تمثیلی اومانیستی وسیعی بسازد با این اندیشه که انسانها بهقدر
کافی بلندنظر هستند که حضور فیلها را بپذیرد.» - پشت جلد کتاب.
«ریشههای
آسمان» را نشر ثالث با ترجمه «منوچهر عدنانی» منتشر کرده است. داستانِ این کتاب
روایت مردیست که ایمان دارد میتواند از فیلها در مقابل انسانها محافظت کند و
همه داشتههایش را نیز پای این عقیده میگذارد.
«وقتی شکستنِ
رکوردِ تنهایی مطرح باشد، هر یک از ما خود را صاحبِ روحی قهرمان مییابد.» - از
متنِ کتاب.
• نوشتنِ این یادداشت بهانهای شد تا
دوباره تورقی در آثارِ رومن گاری داشته باشم. روایتهای گاری، خواه داستانهای
کوتاهاش باشد، و یا رمان پانصد صفحهایاش، چنان روحِ مخاطب را بهتکاپو وامیدارد
و درگیر میکند که نمیتوان نیمهکاره رهایش کرد. گاری کلمات را بهبازی میگیرد و
از آنها تصاویری میآفریند که خواننده را وادار میکند همانچیزی را ببینید که
نویسنده میدیده است. یکی از دلایل دیگری که رومن را دوست دارم، شیوهی روایتِ
منحصر بهفرد او و جملات قصاریست که لابهلای نوشتههایش گنجانده است. همیشه دوست
داشتم میانِ لذتبردن از کلیات یک داستان، جملهای هم بخوانم که من را بهفکر فرو
ببرد. دربارهیِ «مردی با کبوتر» و «شاه سلیمان» هم بعد از خواندنشان خواهم نوشت.
چاپِ اول «مرگ» را هم قرار است از سمیه
نوروزی (مترجم کتاب) { http://goo.gl/jf01ey } بگیرم. خودش قول داده است!
• رومن گاری در 66 سالگی (1980) و در اوجِ
شهرتِ ادبیاش، تصمیم گرفت با شلیک گلوله به زندگیاش پایان دهد؛ و در نامه خودکشیاش
نوشت:
«خیلی خوش گذشت. ممنون و خداحافظ».
پن: تمامِ
نوشتههای قبلی و بعدیام دربارهی «رومن گاری» را میتوانید از این لینک پیگیری
کنید. { http://goo.gl/HEJQ5u }

در گودر نوشتم که هنوز کتاب را از نزدیک ندیدهام، ولی نصفاش را خواندهام! این رمان، از آن کتابهایی بود که ما گودریها عاشقاش بودیم.
پاسخ دادنحذفلامصب...خاطرات...