پیشتر از بیماری وُ مرگ زودهنگام نوشته بودم: [http://goo.gl/03OnmE] وَ کارهایی که
با زندگیمان خواهد کرد؛ حالا خیلیاتفاقی رسیدم به شعری از «مارگوت بیکل»، و دیدم
که چقدر نگاه دو نفر میتواند از فاصلههای دور و سالهای دورتر، شبیه هم باشد:
وقتی زمانِ زندهگی تو
با یک بیماری محدود میگردد،
وقتی میفهمی که دیگر
پا به سنِ مشخصی نخواهی گذاشت،
دیگر هیچچیز
آنگونه که بود، باقی نمیماند!
هرچه تاکنون اهمیت داشت،
ارزش خود را از دست میدهد!
امیالت، برای آنچه هست تقویت میشود!
هر بهاری که گذشته، اهمیت مییابد،
هر تابستان،
هر روزُ هر آغوش،
هر فشارِ دستُ هر بوسه ...
وداع ِ طولانی ِ کوتاه،
آغاز گشتهاست!
پن: شعر، از مجموعهی «فرشتهیی در کنار توست» با ترجمهی
یغما گلرویی و ندا زندیه انتخاب شدهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر