دلم «رفتن» میخواهد. از کجا؟ تا کجا؟ نمیدانم.
فقط میدانم که دلم میخواهد همهچیز را جا بگذارم، دست خودم را بگیرم، وَ بروم.
بروم جایی که خودم باشم و خودم. هیچجا نَهایستم؛ مسافر باشم. زمان و ساعت و
تقویم و نقشه برایم بیمعنا باشند. خودم را در آنسوی سرزمین ِ زمان وُ مکان احساس
کنم. نه گذشتهای، نه آیندهای. فقط... باید بروم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر