اگر روزی بمیرم
تمام کتابهایی را که دوست دارم
با خودم خواهم بُرد.
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پُر خواهم کرد.
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بیآنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز میکشم
سیگاری روشن میکنم
و بهخاطر همۀ دخترانی که دوست داشتم در آغوش بگیرم
گریه خواهم کرد.
اما درون هر لذت، ترسی بزرگ نهاده شده است؛
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانهات را تکان بدهد و بگوید:
- بلند شو سابیر!
باید برویم سر کار...
میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم - سابیر هاکا - نیماژ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر