«والری» شعر را چیزی نظیر بازی و یا مراسم مذهبی میشمرد و میگفت که شعر هدفی بهجز خودش ندارد و به فکر نتیجهگیری از آن نباید افتاد. شعر را به رقص و نثر را به راه رفتن تشبیه میکرد و میگفت که راه رفتن معمولا به سوی مقصدی است، اما رقص مقصدی ندارد و رقصکنان به سوی مقصدی رفتن مضحک خواهد بود؛ پس هدف رقص همان خود رقص است. کلمات، عبارت از قدمها یا حرکات رقص است. و شعر از نثر بدین سان تشخیص داده میشود که در نثر کلمات بهجز بیان مطلب کاری ندارند، اما در شعر کلمه ارزش واقعی خود را کسب میکند و شاعر است که این نیروی «جادوئی» را به کلمه میبخشد.
با این همه، والری معتقد بود که اگر شعر کاملترین و خالصترین هنرهاست از این روست که قهرا باید قیود متعدد و گوناگونی را گردن نهد. اجبار مطلق قیود و قواعد، شاعر را وادار میکند که از میان ازدحام انبوه «افکار» و «استعارات» که در روحش موج میزنند و از میان مبتذلات گوناگون آنچه را که باید گفت و نوشت به دقت برگزیند.
مکتبهای ادبی - رضا سیدحسینی - جلد دوم - فصل سمبولیسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر