آخ که چقدر خوب است
یک روز صبح
بیدار شوی
تنهای تنها
و مجبور نباشی به کسی
بگویی که دوستش داری
وقتی که دیگر
دوستش نداری
•
عشق را فراموش کن
میخواهم بمیرم
در موهای زردت
•
محض خاطر اینکه
مردم ذهنت را دوست دارند
دلیل نمیشود
بدنت را هم
دوست داشته باشند
•
من در قرن بیستم زندگی میکنم
و تو اینجا کنارم دراز کشیدهای
وقتی خوابت برد غمگین بودی
کاری از دست من برنمیآمد
احساس یاس کردم
صورتت آنقدر زیباست
که نمیتوانم از توصیفش دست بکشم
و کاری هم نمیتوانم بکنم
که خوشحال شوی
وقتی خوابی
•
لولاشده به فراموشی
مثل دری
آرام بست و از دید رفت
و او زنی بود که عاشقش بودم
چه بارها که خوابیده بود
مثل گوزنی مکانیکی در نوازش من
و من درد کشیده بودم
در سکوت فلزی خوابهایش
آخ که اونقده خوشگلی که میخواد بارون بیاد - ریچارد براتیگان - ترجمه: فرید قدمی - نشر فصل پنجم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر