«هولدن کالفیلد،
قهرمان رمان ناطور دشت، بیگانهای است از جنس بیگانگان جهان، جوانی جسور و جستجوگر
که حدیث جستجو و جستجوگر را بهتصویر میکشد. هولدن، که بهتعبیر خالقش، از جهان
عوضی، جهانی بهوسعت زمین، گریزان است و به جهان قشنگ، جهانی محدود با مردمانی
ناگزیر قربانی، تعلق دارد، همراه با همراهان انگشتشمارش در پی مفهوم زندگی،
سرگردانی را مکرر میکند و از یاسی به یاسی دیگر فرو میآید.»
- یادداشت پشتجلد
کتاب
داستان کتاب،
ماجرای اخراجشدن هولدن از دبیرستان پنسی و چندروزیست که زمان دارد تا به خانه
بازگردد. در این مسیر، هولدن بارها و بارها گریزهایی به گذشته خود میزند و خودش
را بیپرده توضیح میدهد. او از قضاوت نمیترسد و با بیرحمی تمام به نقد تمام
انسانهای پیرامون و حتی خودش میپردازد.
ناطور دشت
اولین کتابی بود که از سلینجر خواندم. نثر روان و دلنشین سلینجر تحتتاثیرم قرار
داد! سلینجر، نوشتن را در پیشروی آدم آسانتر از آنچه که بهنظر میرسد، جلوه میدهد؛
آنقدر که با خودت میگویی من هم میتوانم بنویسم! در کل، ماجرای این رمان را از
جهاتی به رمان «زندگی در پیش رو» رومن گاری شبیه دیدم. متاسفانه ترجمۀ نهچندان
خوب، از زیباییهای این رمان کاسته بود، و پُر بود از اشتباهات نگارشی و کژسلیقهگی
در انتخاب کلمات.
«اگر از من میشنوید،
هیچوقت چیزی به کسی نگویید. اگر بگویید، یواشیواش دلتان برای همه تنگ میشود.»
- از متن کتاب
ناطور دشت - جیدی سلینجر - احمد کریمی - نشر ققنوس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر