بازمیگردی وُ جز اندوه هیچکس
به استقبالت نیامده است. چشم میگردانی...
+ پس
کجاست؟
- چهکسی؟
+ قول
داده بود.
- آرام
بگیر
+ ولی...
- جز
من هیچکس چشمانتظار تو نمانده است. تو از خاطر همه آنها پاک شدهای.
+ دریغ
از خاطرهای حتی؟
- دریغ.
+ افسوس...
- راستی
کجا بودی؟ چهقدر پیرتر شدهای مرد.
و پناه میبری به آغوش اندوه؛
همان که سالها پیش جاگذاشتیش و گریختی.
• رحمان نقیزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر