آینه را کنار
گذاشت. هنوز چهلودو سال مانده بود! چطور میتوانست چهلودو سال دیگر طاقت بیاورد؟
چهلودو سال انتظار تا سالها سپری شوند. چهلودو سال تمام به چشمان ِ درحالپیرشدن
خود خیره شدن. آیا راه گریزی از زندان زمان وجود نداشت؟ آه، کاش میشد که دوباره
از اول شروع کرد! اما چگونه؟ کجا؟ با چه کسی؟
و نیچه گریه
کرد - اروین یالوم - مهشید میرمعزی - نشر نی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر