۱۳۹۴-۰۵-۰۹

روح پراگ : ایوان کلیما


«اثر ادبی واقعی چیزی است که در برابر مرگ می‌ایستد و آن را انکار می‌کند.» -از متنِ کتاب


«روحِ پراگ» از کتاب‌های خوبی بود که ام‌سال خوانده‌ام. مجموعه مقالاتی که «ایوان کلیما» طی پانزده سال نوشته و در آن مسائل مختلفی از اتوبیوگرافی تا سیاست و ادبیات را بررسی کرده است. خود نویسنده در پیش‌گفتار کتاب، درباره‌ی پنج فصلِ کتابش چنین توضیح می‌دهد: «بخش اول شامل متونی است که بیش‌تر جنبه‌ی شخصی و زندگی‌نامه‌ای دارند... بخش دوم حاوی یادداشت‌های روزنامه‌ای من است... بخش سوم حاوی مقالات بلندتری است که کم وُ بیش ماهیت سیاسی دارند... در بخش چهارم دو تفسیر کلی را درباره‌ی مشکلاتی که بر سر راه ادبیات در دوران مدرن هست، گنجانده‌ام. و سرانجام، از میان نقدهای مفصل و نوشته‌هایم درباره‌ی تاریخ ادبیات، یک پژوهش طولانی درباره‌ی فرانتس کافکا را برای بخش پایانی کتابم برگزیده‌ام.» روح ِ پراگ را نشر نی با ترجمه‌ای از خشایار دیهیمی منتشر کرده است.

۱۳۹۴-۰۵-۰۸

رادیو چهرازی؛ مجموعه‌ی کامل و حواشی



«دل ِ ما تنگ شده برای آسایشگاه؟ بی‌شک.»

دو سال پیش رادیو چهرازی تمام شد، ولی ما هم‌چنان علاقه‌مند ماندیم! این چند سال را هم همه‌کار کردیم که کمی از این دل‌تنگی کم کنیم. ولی خب هر چیزی یک‌جا باید منظم و مرتب جمع شود، که تمام شود. ام‌روز هم که تب ِ چهرازی‌گوش‌کنی همه‌گیر شده و همه‌ی آن‌ها که چند سال پیش افتخار نمی‌دادند چهرازی گوش کنند، الان شب وُ روزشان را با نقل‌قول‌های چهرازی‌طور سر می‌کنند. خلاصه، آمدم یک‌ پست جامع بنویسم و هر آن‌چه از چهرازی دارم، یک‌جا تقدیم ِ دوستان کنم.


رادیو چهرازی : اپیزود هیجدهم : خداحافظ دلبر



برنامه‌های ما الان «فرود تدریجی» می‌شه. این‌برنامه: «در رد نظریه‌ی وسترن‌مدیسن» یا «خداحافظ دلبر».


۱۳۹۴-۰۵-۰۶

رادیو چهرازی : اپیزود چهاردهم

درس‌هایی برای ننوشتن


بعدها فهمیدم که نوشتن پیچیده‌تر از آنی است که در نگاه ِ اول به‌نظرم رسیده بود. جای خوش‌بختی است. اگر چنین نبود، جهان نویسندگان بسیار بیش‌تری از اکنون می‌داشت، و زیر ِ بهمن ِ اوراق ِ چاپی دفن می‌شد، که البته می‌تواند یکی از پایان‌هایی باشد که در انتظار ِ جهان است. 

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی 

۱۳۹۴-۰۵-۰۴

درس‌هایی برای زندگی


هیچ اندیشه‌ای در این دنیا آن‌قدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب‌آمیز برای به‌کُرسی نشاندن ِ آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید ِ نجات در جهان ِ این دوران، تساهل و تسامح است.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۵-۰۲

درس‌هایی برای نویسندگی


برای یک نویسنده، هر تجربه‌ای، حتی هولناک‌ترین تجربه‌ها، مفید است، به‌شرطی که بتواند از آن‌ها جان به‌در ببرد.

روح پراگ: یک دروان ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۳۱

درس‌هایی برای فهمیدن


مثل بسیاری از کسانی که از این جنگ جان سالم به‌در بردند، زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبا این نیروهای خیر و شر نیستند که با یک‌دیگر نبرد می‌کنند، بلکه صرفا نیروهای شر ِ متفاوت‌اند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می‌کنند.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۳۰

از نوشتن با کافکا - 7


جور دیگری غیر از آن‌که حرف می‌زنم، می‌نویسم. جور دیگری غیر از آن‌که حرف می‌زنم، فکر می‌کنم. جور دیگری غیر از آن‌که باید فکر کنم، فکر می‌کنم و همین‌طور برو تا اعماق ِ تاریکی.

از نامه‌ی کافکا به اوتلا (کوچک‌ترین خواهرش)، پراگ، 10 ژوئیه 1914

۱۳۹۴-۰۴-۲۹

درس‌هایی برای شروع رابطه


این شناخت یا آگاهی که ممکن است همین‌فردا تو را بکشند، عطشی برای هرچه پرشورتر زیستن در آدم به‌وجود می‌آورد؛ این شناخت یا آگاهی که شخصی که هم‌اکنون با او صحبت می‌کنی ممکن است همین‌فردا کشته شود، آدمی که بسیار دوستش داری، باعث می‌شود که همیشه از دوست‌ شدن با آدم‌ها هراس داشته باشی. آدم در این شرایط در درون خودش نوعی دیوار درست می‌کند تا بتواند پشت آن هر آن‌چه را که شکننده است پنهان کند: عمیق‌ترین احساساتش، عمیق‌ترین روابطش با دیگران، خصوصا با آن کسانی که بیش از همه به آدم نزدیک‌اند. این تنها راه برای تحمل کردن جدایی‌های مکرر، ناگزیر، و ازپادرآورنده است.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۲۸

از نوشتن با کافکا - 6


باید زیاد تنها باشم. آن‌چه به‌دست آورده‌ام، فقط ثمره‌ی تنهایی است. از هرچه به ادبیات مربوط نباشد، متنفرم. حرف زدن، (حتی اگر مربوط به ادبیات باشد) حوصله‌ام را سر می‌برد. حرف‌زدن، هرچه را که بدان می‌اندیشم از من می‌گیرد؛ اهمیت را، جدی بودن را، و حقیقت را.

از یادداشت‌های کافکا، 22 ژوئیه 1913

۱۳۹۴-۰۴-۲۷

چگونه شد که به این‌جا رسیدیم


در آن زمانی که رژیمی جنایتکار، قواعد ِ قانون را به کلی زیر پا می‌گذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده می‌شود، در آن زمانی که عده‌ی معدودی که فراتر از قانون هستند می‌کوشند دیگران را از شان و کرامت و حقوق ِ اولیه‌شان محروم کنند، اخلاق ِ مردمان عمیقا آسیب می‌بیند.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۲۶

از نوشتن با کافکا - 5


عزیزم این‌را هم، شاید به‌خصوص این‌را، گرچه زیاد در موردش نوشته‌ایم، در بررسی‌هایت به‌اندازه‌ی کافی درنظر نمی‌گیری که «نوشتن» عملا قسمت ِ خوب ِ وجود ِ من است. اگر یک‌چیز خوب در من باشد، همین است. اگر این‌را، این جهان ِ درون ِ سرم را نداشتم که می‌خواهد آزاد شود، جرئت این فکر را به‌خودم نمی‌دادم که بخواهم از آن ِ من باشی. این‌که تو در حال‌حاضر چه نظری نسبت به نوشتنم داری، چندان مطرح نیست، ولی اگر قرار باشد با هم باشیم، خیلی‌زود متوجه خواهی شد که چه ارادی و چه به‌اکراه، اگر نوشتنم را  دوست نداشته باشی، مطلقا چیز دیگری نخواهی داشت که بتوانی به آن تکیه کنی. در آن‌صورت به‌شکل وحشت‌ناکی تنها خواهی بود، فلیسه، متوجه نخواهی شد که چقدر دوستت دارم و من هم چندان نخواهم توانست نشانت بدهم که چقدر دوستت دارم، گرچه از آن ِ تو خواهم بود، امروز هم‌چنان که همیشه.

از نامه‌ی کافکا به فلیسه، پراگ، 21 ژوئن 1923

۱۳۹۴-۰۴-۲۵

درس‌هایی برای نویسندگی


... به‌یک‌باره و به‌صورتی غیرمنتظره پی بردم که نوشتن چه قدرت ِ رهایی‌بخشی به آدم می‌دهد. نوشتن به آدم این قدرت را می‌دهد که وارد زمان‌هایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتی ورود به ممنوع‌ترین مکان‌ها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به آدم می‌دهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۲۴

از نوشتن با کافکا - 4


روش زندگی من تنها برای نوشتن طرح شده است و اگر دست‌خوش تغییری شود، تنها به‌این‌خاطر است که احتمالا بهتر با نوشتن منطبق شود؛ چون زمان، کوتاه و قدرت من کم است. 

از نامه‌ی کافکا به فلیسه، پراگ، 1 سپتامبر 1912

۱۳۹۴-۰۴-۲۳

درس‌هایی برای نامیدواری


اما از همه‌ی چیزهایی که دیده بودیم، این را یاد گرفته بودیم که نگاه‌مان به هر مرحله‌ی بعدی ِ ناشناخته، توام با انتظار ِ بدتر شدن ِ وضع باشد.

روح پراگ: یک دوران ِ کودکی ِ غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی

۱۳۹۴-۰۴-۲۲

از نوشتن با کافکا - 3


عزیزترین، چه داستان ِ به‌شدت نفرت‌انگیزی است، این داستانی که حالا دوباره کنارش می‌گذارم تا با فکر کردن به تو تجدید قوا کنم. حالا کمی بیش‌تر از نصفش نوشته شده و در مجموع چندان هم از آن ناراضی نیستم، اما بی‌نهایت نفرت‌انگیز است و چنین چیزهایی، می‌بینی، از همان دلی تراوش می‌کند که تو در آن زندگی و آن‌را به‌عنوان خانه‌ات تحمل می‌کنی. اما به‌خاطرش غم‌گین نشو، از کجا معلوم؟ هرچه بیش‌تر بنویسم و هرچه بیش‌تر خودم را رها کنم، چه بسا برایت پاک‌تر بشوم و لایقت، اما مطمئنا هنوز چیزهای بسیاری از مرا باید دور ریخت و شب‌ها هرگز نمی‌توانند برای این‌کار که درضمن بسیار لذت‌بخش هم است، به‌قدر ِ کافی بلند باشند. 

از نامه‌ی کافکا به فلیسه، درباره‌ی داستان ِ مسخ، پراگ، 24 نوامبر 1912

۱۳۹۴-۰۴-۲۱

قلابی : رومن گاری


«خیلی خوش گذشت، ممنون و خداحافظ» - متنِ نامه‌ی خودکشی رومن گاری


«قلابی» را اولین‌بار سال 91 وقتی همدان دانشجو بودم، خواندم. این‌بار، که سمیه نوروزی (مترجم ِ کتاب) لطف کرد و چاپِ اول این مجموعه‌داستان را برایم فرستاد، بهانه‌ای شد تا چند داستان از رومن گاری را مرور و بازخوانی کنم. مقدمه‌ای که مترجم در ابتدای کتاب آورده است، برای شناخت رومن گاری عالی‌ست و در عین ایجاز، اطلاعات کاملی برای شناخت این نویسنده فراهم کرده است. این مجموعه از پنج داستان تشکیل شده است: «قدرت و شرافت» داستانی از دست‌نشانده‌های آلمانِ نازی است که سعی دارند چاه‌نفتی را آتش بزنند تا دست دشمنان به‌آن نرسد. «برگی از تاریخ» روایتی از رییس حکومتِ صربستان است که در حالت دیوانگی تصمیم می‌گیرد تا خودش را بکشد، تا فرماندهی روح ِ سربازهای خودی را در جنگ با روحِ مخالفان برعهده بگیرد! «زمینی‌ها» داستان دختری را روایت می‌کند که در جنگ توسط سربازها موردتجاوز قرار گرفته و به‌علل عصبی بینایی‌اش را از دست داده است. و حالا غریبه‌ای به او کمک می‌کند تا بهبود پیدا کند. «عود» داستان زندگی کنت دو ن... است؛ سیاست‌مردی که عاشق هنر اصیل است. و در آخر «قلابی» که داستانِ آقای س... که کارشناس آثار هنری‌ست و به‌شدت روی اصل‌بودن شاهکارها وسواس دارد. آقای س... روزی پی می‌برد که باارزش‌ترین دارایی‌اش قلابی‌ است! مجموعه‌داستان «قلابی» رومن گاری را، نشر چشمه با ترجمه‌ای از سمیه نوروزی منتشر کرده است. 

۱۳۹۴-۰۴-۲۰

از نوشتن با کافکا - 2


الان چاره‌ای ندارم مگر انتظار کشیدن تا زمانی که تنها داروهایی که شاید هنوز بتوانند کمکم کنند، در دسترسم باشند، یعنی کمی سفر و مقدار زیادی آرامش و آزادی.

از نامه‌ی کافکا به انتشاراتی کورت وولف، پراگ، 28 جولای 1916

۱۳۹۴-۰۴-۱۸

از نوشتن با کافکا - 1


بهتر است تا زمانی که بتوانم چیز تازه و کاملی ارایه کنم، سکوت پیشه کنم. اگر نتوانم، بهتر است برای همیشه سکوت کنم.

از نامه‌ی کافکا به ماکس برود، اواسط ژوئیه 1916

۱۳۹۴-۰۴-۱۷

چای‌کیسه‌ای


ظرف‌های تمیز را دوباره شسته بود. ظرف شستن همیشه آرام‌اش می‌کرده؛ ولی نه این‌بار. اتاقِ بچه را مرتب کرده بود. گریه‌اش هم گرفته بود، و چند قدمی، تا آشپزخانه، گریه کرده بود. حوصله‌اش نکشیده بود چای دم کند. نشسته، تکیه داده بود به دیوار آشپزخانه، و سعی کرده بود با چای‌کیسه‌ای خودش را هیپنوتیزم کند، شاید که برگردد به‌چند سال پیش و بفهمد کجای زندگی‌اش را اشتباه کرده، که ام‌روز حتا حوصله‌ی چای دم‌کردن هم ندارد و تنهایی نشسته، تکیه داده به دیوار، سعی می‌کند خودش را با چای‌کیسه‌ای هیپنوتیزم کند. انگار - خودش می‌گفت - موفق شده بود. زمان از دستش دررفته بود و نمی‌دانست دقیقا چقدر بعد، با صدای افتادنِ پلک‌هاش،  از خواب پریده بود. آمده بود تا نشیمن، قاب‌ِ عکس را از زمین برداشته بود، خرده‌شیشه‌ها را با کفِ دمپایی‌اش گوشه‌ای کپه کرده بود و از خانه زده بود بیرون.
*
چای‌کیسه‌ای را از جیبِ پالتوش درآورد و گذاشت روی میز. گفت: «باورت می‌شه؟ با همین، با همین چای‌کیسه‌ای خودم رو هیپنوتیزم کردم! جدی می‌گم.» و تا سرم را به‌نشانه‌ی باورِ حرف‌هاش تکان نداده بودم، همان‌طور مثلِ یک مجسمه‌ی چای‌به‌دست، زل زده بود توی چشم‌هام و تکان نمی‌خورد. پرسیدم: «حالا تاثیری هم داشت؟!»
- چی؟
- همین هیپنوتیزم که میگی. تاثیری داشت؟ چیزی از گذشته دستگیرت شد؟
- نه. ولی آروم‌تر شدم. راستی مرسی بابت چایی.
دستی به‌علامتِ «قابلی نداشت» تکان دادم. لب‌خندی زد، و پرسید: «همیشه می‌آی این‌جا؟»
- هر چند وقت یه‌بار گذرم می‌افته.
- پس شاید باز، دوباره دیدم‌ات.
لب‌خند زدم. خندید. چای‌کیسه‌ای را با احتیاط گذاشت داخل جیب. رفت.

 پ‌ن: از مجموعه‌داستان‌ام.

۱۳۹۴-۰۴-۱۶

از نوشتن : فرانتس کافکا


«نوشتن تنها امکانِ هستیِ درونیِ من است.» - از نامه‌ی کافکا به فلیسه، پراگ، 20 آوریل 1913

«از نوشتن» مجموعه‌ای از نامه‌ها و یادداشت‌های شخصی کافکاست، که اریش هلا و یوآخیم بویگ گردآوری کرده‌اند؛ و نشر ثالث با ترجمه‌ی ناصر غیاثی منتشرش کرده است. مطالعه این کتاب برای دوست‌داران کافکا و علاقه‌مندان به‌نویسندگی خیلی جالب و مفید می‌تواند باشد، ولی فکر نمی‌کنم مخاطبِ عام چندان با آن ارتباط برقرار کند. از لابه‌لای این متن‌ها می‌توان احساساتِ واقعی کافکا را شناخت و نگاه‌ش به مقوله‌ی «نوشتن» و نوشته‌های خودش را فهمید. عاشقانگی‌های کافکا با فلیسه، مخصوصن در بخشِ «مسخ» عالی است. کافکا در نامه‌ها و یادداشت‌هایش از عادات نویسندگی‌اش، ترس‌های پنهانش از این‌که دی‌گر نتواند بنویسد، و اولویت‌های زندگی‌اش بی‌پرده سخن می‌گوید. جایی می‌نویسد که پاییز و زمستان به‌تر و بیش‌تر می‌تواند بنویسد؛ مثل من! بخش اول کتاب، به یادداشت‌ها و نامه‌های کافکا در مورد تک‌تک داستان‌ها و کتاب‌های منتشرشده‌اش می‌پردازد. در بخش‌های بعدی، یادداشت‌ها و مکاتبات کافکا در رابطه با «نوشتن»، «نوشتن نامه»، «نوشتن یادداشت روزانه» و ... آورده شده است.

«اما فقط این را درک کن، فلیسه عزیزم، اگر روزی نوشتن را از دست بدهم، ناچارم تو و همه‌چیز را از دست بدهم.» - از نامه‌ی کافکا به فلیسه، پراگ، از 2 به 3 ژانویه 1913


 پ‌ن: قسمت‌هایی از این کتاب را که بیش‌تر پسندیدم، هرچندروزیک‌بار با عنوان «از نوشتن با کافکا» همین‌جا خواهم نوشت.

۱۳۹۴-۰۴-۱۳

درس‌هایی برای زندگی


«اگر با کسی وارد جنگ می‌شوی، که مطمئنی ازش کتک می‌خوری، باید اولین مشت را تو بزنی، چون فقط برای همان یک مشت فرصت داری.»

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت - شرمن الکسی - رضی هیرمندی - نشر افق +

۱۳۹۴-۰۴-۱۱

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت


خانم وارن گفت: «متاسفم آرنولد. همین‌الان مادرت زنگ زد. راجع‌به خواهرته. اون فوت کرده.»
گفتم: «منظورتون چیه؟» می‌دانستم منظورش چیست، اما می‌خواستم چیز دیگری بگوید. هرچی باشد.
خانم وارن گفت: «خواهرت رفته.»
گفتم: «می‌دونم خواهرم رفته. الان تو مونتانا زندگی می‌کنه.»
می‌دانستم احمقم. اما پیش خودم فکر می‌کردم اگر احمق بمانم، اگر واقعیت را قبول نکنم، واقعیت دروغ از آب در می‌آید.


شرمن الکسی از زندگی واقعی خودش استفاده کرده تا رمانی طنز از زندگی یک پسربچه‌ی سرخ‌پوست که عاشق کاریکاتور کشیدن است، بنویسد. آرنولد اسپریت جونیور، نوجوانی از قبیله‌ی اسپوکَن است که برای تحقق رویاهای‌ش، به قبیله‌ی خود پشت می‌کند و برای تحصیل به مدرسه‌ی سفیدپوست‌ها می‌رود. کل کتاب آن‌قدر جذاب و خواندنی و دل‌چسب است که 277 صفحه‌اش را در یک‌روز خواندم! تصویرگری کتاب را هم «اِلـِن فورنی» انجام داده و در پایان کتاب، مصاحبه‌ای هم از او منتشر شده است. «خاطرات صددرصد وقعی یک سرخپوست پاره‌وقت» را نشر افق با ترجمه‌ای از رضی هیرمندی منتشر کرده است.