این شناخت یا آگاهی که ممکن است همینفردا تو را بکشند، عطشی برای هرچه پرشورتر زیستن در آدم بهوجود میآورد؛ این شناخت یا آگاهی که شخصی که هماکنون با او صحبت میکنی ممکن است همینفردا کشته شود، آدمی که بسیار دوستش داری، باعث میشود که همیشه از دوست شدن با آدمها هراس داشته باشی. آدم در این شرایط در درون خودش نوعی دیوار درست میکند تا بتواند پشت آن هر آنچه را که شکننده است پنهان کند: عمیقترین احساساتش، عمیقترین روابطش با دیگران، خصوصا با آن کسانی که بیش از همه به آدم نزدیکاند. این تنها راه برای تحمل کردن جداییهای مکرر، ناگزیر، و ازپادرآورنده است.
روح پراگ: یک دوران ِ کودکی غیرمعمولی، ایوان کلیما، خشایار دیهیمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر