عزیزم اینرا هم، شاید بهخصوص اینرا، گرچه زیاد در موردش نوشتهایم، در بررسیهایت بهاندازهی کافی درنظر نمیگیری که «نوشتن» عملا قسمت ِ خوب ِ وجود ِ من است. اگر یکچیز خوب در من باشد، همین است. اگر اینرا، این جهان ِ درون ِ سرم را نداشتم که میخواهد آزاد شود، جرئت این فکر را بهخودم نمیدادم که بخواهم از آن ِ من باشی. اینکه تو در حالحاضر چه نظری نسبت به نوشتنم داری، چندان مطرح نیست، ولی اگر قرار باشد با هم باشیم، خیلیزود متوجه خواهی شد که چه ارادی و چه بهاکراه، اگر نوشتنم را دوست نداشته باشی، مطلقا چیز دیگری نخواهی داشت که بتوانی به آن تکیه کنی. در آنصورت بهشکل وحشتناکی تنها خواهی بود، فلیسه، متوجه نخواهی شد که چقدر دوستت دارم و من هم چندان نخواهم توانست نشانت بدهم که چقدر دوستت دارم، گرچه از آن ِ تو خواهم بود، امروز همچنان که همیشه.
از نامهی کافکا به فلیسه، پراگ، 21 ژوئن 1923
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر