«ستاره میخواست
همهچیز را فراموش کند. ولی من نمیخواهم. برای همین مینویسم؛ مینویسم تا فراموش
تا فراموش نکنم.»
«کافه رنسانس»
رمانیست متفاوت از ساسان قهرمان، که روایتیست از زندگی یک نویسندهی مهاجر
ایرانی. رمان خوبی بود و ارزش خواندن داشت. البته گاهی دچار سردرگمی میشد و انگار
از دست نویسنده درمیرفت. تا آخر این کتاب 110 صفحهای، نفهمیدم راوی چه کسیست و
چه کسی مخلوق ذهن راوی است! کافه رنسانس، پر است از جملات خوب و دوستداشتنی؛ که
چند نمونه از آنها را روزهای آتی، همینجا خواهم نوشت. این کتاب را میشود با جستوُجو
پیدا کرد، ولی برای راحتی شما، خودم آپلود کردم و از این لینک میتوانید دانلود
کنید. ]دانلود کافه رنسانس[
«حالا فقط میخواهم
تنها باشم و بهیاد بیاورم و بنویسم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر